حال وهوام خوب نیست...

ساخت وبلاگ
امروز(دوشنبه)قرارشدبریم مرکزطبی دانشگاه برای تشکیل پرونده ی سلامت ,گفته بودن اگراین کارو انجام ندید نمیتونیدبرای ترم بعد انتخاب واحدداشته باشیدیابه قول خودشون کان لم یکن تلقی میگردد.ازخداکه پنهون نیست ازشماچه پنهون که بنده ترم بوقی تشریف دارم وفعلا مجبورم این شرایط روبپذیرم.القصه باچندتاازدوستان گرامی رفتیم ومرکزشون رونورانی کردیم.به نظرم نظم خوبی نداشت آخه هی به هم دیگه پاسمون میدادن وبعضی جاها بایدرفت وبرگشتای متعددروبه یه اتاق انجام میدادیم وحتی باکمال پررویی وحق به جانبی انتظارداشتن دریک زمان دردومکان حاضرباشیم .خلاصه که اعصابم یه خورده به هم ریخته بود.6خوان رستم روگذرونده بودیم ورسیدیم به مرحله آخر.بایدمیرفتیم اتاق 4پیش خانمی که ظاهرادکترای روانشناسی داشتن ,اینجادیگه بایدتنهایی وبه نوبت میرفتیم .نوبت من شدورفتم اتاق 4,این بزرگوارهم کوتاهی نکرد وریزوپیزخانواده ی محترم بنده رودرآورد وثبت کرد.رسید به سوالایی که دوست نداشتم جواب بدم ,مثلادرمورداینکه اخیرامشکل روحی و...داشتم یانه؟میخواستم بپیچونمو راستشونگم اماازاونجایی که مهارت فوق العاده ای دراین زمینه دارم نتونستم.سربسته یه چیزایی بهش گفتم وایشون فرمودن که میتونم شماره اونجاروبگیرم وتماس بگیرم برای نوبت مشاوره ,هیچی نگفتم فهمید که چنین قصدی ندارم ونخواهم داشت .شروع کردبه توضیح دادن درموردکارش واینکه خیلی ها بامشاوره ی اونا(مشاور حال وهوام خوب نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت حال وهوام خوب نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahia11111 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

به نظرمن توی زندگی هرآدمی از یه جایی به بعد دیگه هیچی مثل قبل نیست ,همه چی تغییر میکنه ;تعریف خوشی ,ناراحتی ,لذت,نفرت,غم ,شادی و...برات فرق میکنه ومهم ترازهمه اینکه افکار وعقایدوباورهات متحول میشن .ازیه روزی به بعدتودیگه اون آدم قبلی نیستی ویجورایی مسیر زندگیت تغییر میکنه ,ازاون به بعد بعضی ها راه دنیا رو پیش میگیرند ,بعضی ها راه آخرت ,بعضی ها هم سرگردان میشن ,عین من .خودهمین سرگردانی توآدمای مختلف فرق میکنه .واما من... .8آبان سال قبل اون روزی بود که من درگیر بدترین نوع سرگردانی شدم .البته که کم کم شروع شدو تبدیل شد به کلافگی .قبلا هم گفتم که اونروز شروع امتحانای سخت من توزندگیم بود,همیشه یکی ازدعاهام سرنماز این بود که هیچ وقت هیچ عزیزیمو ازدست ندم ,بعد باخودم فکر میکردم خوب توحالت عادی این یعنی اینکه من زودترازاونا ازدنیابرم ,ازخودم میپرسیدم واقعا من به اون شهامت و جسارت رسیدم که ازمرگ نترسم ؟همین جور فکرای مختلف ازذهنم عبور میکرد و آخرشم میگفتم خدایا توکه برهر کاری توانایی یجوری همه چیزو جور کن تااین دعای من برآورده بشه ,هروقت یه چیزی رو ازته دل ازخدا میخواستم منو به اون میرسوندوچون این دعارو باتمام وجود میکردم مطمئن بودم دنیا همونجوری برام پیش میره که من میخوام اگه بعضی موقع هاهم فکرازدست دادنشون (مخصوصا بابا بزرگ ومامان بزرگم که سنشون بالا بود)به سرم میزد سریع ازذهنم پاکش میکرد حال وهوام خوب نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت حال وهوام خوب نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahia11111 بازدید : 53 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

روزای اول پرازترس وامیدبودبرام ,یک روز سراسر امید ,یک روز سراسرترس ,امید به اینکه دوباره بابابزرگم روسرپاوسالم میبینم وترس از کابوس هایی که ازهمون روزاول اومد سراغم .ترسی که بابی تابی های خواهرمو مامان بزرگم بیش ترو بیش ترمیشد.مامان بزرگم عاشق بابابزرگم بودوبرعکس,عاشق که میگم به معنای واقعیش .درتمام دوران زندگیم زوجی مثل آنها رو ندیده بودم ونخواهم دید.زوجی که هیچ حدومرزی بینشون نبود ,بعضی موقع ها یکی شون درحد یک فرزند کوچیک میشد واون یکی درحد یک مادر یاپدر دلسوز و جونسوز اون یکی,بشدت عاشق وصمیمی, گاهی البته فقط گاهی باهم بحث داشتن اما چنددقیقه بعدش انگار نه انگار .والبته بیش ترازاینکه مامان بزرگم کاری فراتراز عشق وزن بودن رو انجام بده این بابابزرگم بود که از هیچ کاری دریغ نمیکرد وهوای مامان بزرگم رو در هر شرایطی داشت ,به خاطر همین بی تابی مامان بزرگم چیزعجیبی نبود حتی بایدبگم من بیش ترازاون بی تابی ها روهم ازاون انتظارداشتم وانتظار دلداری های مامان بزرگم رو نداشتم ,انتظار نداشتم تولحظاتی اونقدر آروم بشه واونقدرراحت بگه این راه همه ی ماست.روزا وشبای سخت وتلخی بود ,روزا وشبایی پرازکلافگی وسردرگمی,حرفا وخبرای نامعلوم شباوروزای اول داشت تبدیل میشد به واقعیت های تلخ ,تلخی هایی که هرشب تلخ ترمیشدند,بقیه کم کم باورشون شده بود وخودشون روبرای هراتفاقی آماده کرده بودن ,بدترازهمه حرفای آدمایی حال وهوام خوب نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت حال وهوام خوب نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahia11111 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 1:59

همه چیزیهویی شد .قبلا حتی بهش فکرم نکرده بودم,تاامشب که این تصمیموگرفتم .وبلاگو میگم....من عاشق اسم محیا ومعنیش(زندگی)بودم .میگم بودم چون این روزا عشق وعلاقه ام رو نسبت به خیلی چیزا ازدست دادم, البته هنوزم ببشترازاسمهای دیگه دوستش دارم ,ولی خوب به نظ حال وهوام خوب نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت حال وهوام خوب نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahia11111 بازدید : 60 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 17:56

حال وهوام خوب نیست,یکسالی میشه حتی بیشترازیکسال.خسته ام ازخودم ,ازدویدن های الکی ,ازتلاش های بیهوده,ازحرص خوردن های بی فایده ,ازتظاهربه خوب بودن ,ازتظاهربه لذت بردن,ازتلاش برای راضی کردن دیگران ,خسته ام ازدنیا.. مردادماه 95بودکه شروع به تغییرکردم ,تغ حال وهوام خوب نیست......ادامه مطلب
ما را در سایت حال وهوام خوب نیست... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahia11111 بازدید : 55 تاريخ : يکشنبه 14 آبان 1396 ساعت: 17:56